جدول جو
جدول جو

معنی غل خوردن - جستجوی لغت در جدول جو

غل خوردن
(دَ خُ دَ)
غلتیدن چیزی مدور. غلت خوردن. غلطان رفتن. غلطیدن. گلیدن. تدحرج: غل خوردن توپ، گردو، گلوله روی زمین
لغت نامه دهخدا
غل خوردن
غلتیدن چیزی مدور غلت خوردن
تصویری از غل خوردن
تصویر غل خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
غل خوردن
((غ. خُ دَ))
غلتیدن چیزی گرد
تصویری از غل خوردن
تصویر غل خوردن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جا خوردن
تصویر جا خوردن
تکان خوردن و حیرت کردن از دیدن چیزی عجیب یا پیشامد ناگهانی یا شنیدن خبری حیرت انگیز، یکه خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سر خوردن
تصویر سر خوردن
از کاری یا چیزی نومید و دل زده شدن و از آن صرف نظر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سر خوردن
تصویر سر خوردن
لیز خوردن، سریدن، لغزیدن، از روی سرسره یا جای سراشیب خزیدن و فرود آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غم خوردن
تصویر غم خوردن
کنایه از غصه خوردن، اندوه خوردن، برای مثال هر آن کس که فرزند را غم نخورد / دگر کس غمش خورد و بدنام کرد (سعدی۱ - ۱۶۵)، غمی کز پیش شادمانی بری / به از شادیی کز پسش غم خوری (سعدی - ۱۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلت خوردن
تصویر غلت خوردن
در حالت خواب یا دراز کشیدگی بر روی زمین از یک پهلو به پهلوی دیگر گشتن، غلتیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پا خوردن
تصویر پا خوردن
ساییده شدن، لگدمال شدن، کنایه از فریب خوردن و دچار حساب سازی شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غصه خوردن
تصویر غصه خوردن
غم و اندوه را در دل نگه داشتن، غم خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لول خوردن
تصویر لول خوردن
در جای خود جنبیدن و پیچ خوردن، لولیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جر خوردن
تصویر جر خوردن
پاره شدن پارچه یا کاغذ، شکاف برداشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خم خوردن
تصویر خم خوردن
خم شدن، کج شدن، تا شدن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ دَ)
گمراه شدن. راه نادرست گرفتن:
رو سوی قبلۀ ابروی بتان کن ای دل
همچو زاهد غلط از قبله نمایی نخوری.
مسیح کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
غم و غصه خوردن. (از آنندراج) ، غذای روحانی خوردن. خوراک از حقایق و معانی ساختن. با حقیقت سروکار داشتن. (فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی) :
دل بخور تا دایما باشی جوان
از تجلی چهره ات چون ارغوان.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(دَ خوَرْ / خُرْ دَ)
غلطیدن. غلت خوردن. رجوع به غلطیدن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ گُ تَ)
فحل دیدن گاو ماده و امثال آن. به نررسیدن گاو ماده. نر دیدن ماده از گاو و گوسفند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کل دادن شود
لغت نامه دهخدا
(دُ رُ وَ دَ)
اندوه خوردن. غم بردن. غم کشیدن. انده کشیدن. غصه خوردن:
که چون باد بر ما همی بگذرد
خردمند مردم چرا غم خورد.
فردوسی.
غمی بسیار خوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 458).
مخور غم فراوان ز روی خرد
که کمتر زید آنکه او غم خورد.
اسدی (گرشاسب نامه).
جهان آن نیرزد بر پرخرد
که دانایی از بهر آن غم خورد.
اسدی (گرشاسب نامه).
اگر کار بوده ست و رفته قلم
چرا خورد باید به بیهوده غم.
ناصرخسرو.
فرمود، تو غم مخور. (قصص الانبیاء ص 9).
و هرگاه که متقی در کار این جهان گذرنده تأملی کند، هرآینه مقابح آن را بنظر بصیرت بیند و به قضا رضا دهدتا غم کم خورد. (کلیله و دمنه).
چند گویی که غم مخور ای مرد
غم مرا خورد غم چرا نخورم.
خاقانی.
خواجه گوشه گرفت از آن غم و درد
رفت در گوشه ای و غم میخورد.
نظامی.
چون غمخور خویش را نمی یافت
از غم خوردن عنان نمی تافت.
نظامی (لیلی و مجنون ص 163).
جهان خوردند و یک جو غم نخوردند
ز شادی کاه برگی کم نکردند.
نظامی.
برو شادی کن ای یار دل افروز
چو خاکت میخورد چندین مخور غم.
سعدی (بدایع).
گر همه عالم به عیب در پی ما اوفتند
هرکه دلش با یکی است غم نخورداز هزار.
سعدی (بدایع).
غمی کز پیش شادمانی بود
به از شادیی کز پسش غم خوری.
سعدی (گلستان).
ای دل صبور باش و مخور غم که عاقبت
این شام صبح گردد و این شب سحر شود.
حافظ.
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبۀ احزان شود روزی گلستان غم مخور.
حافظ.
، تیمار داشتن. دلسوزی و مهربانی کردن. در اندیشۀ کسی یا چیزی بودن. پرستاری کردن. خدمت نمودن:
همیشه غم پادشاهی خورد
خود و موبدش رای پیش آورد.
فردوسی.
پدید آید آنگاه باریک و زرد
چو پشت کسی کو غم عشق خورد.
فردوسی.
کسانی که شهرها و دیهها و بناها و کاریزها ساختند و غم این جهان بخوردند و آن همه بگذاشتند و برفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 340).
چون جهان میخورد خواهد مر مرا
من غم او بیهده تا کی خورم ؟
ناصرخسرو.
گفت: الهی گوسفندان را که غم خورد؟ ندا آمد که گرگان را فرمایم تا شبانی کنند. (قصص الانبیاء ص 97).
تا من باشم غم دو روزه نخورم
روزی که نیامده ست و روزی که گذشت.
خیام.
غم خوردن این جهان فانی هوس است
از هستی ما به نیستی یک نفس است.
سنایی.
ماغم کس نخورده ایم مگر
که دگر کس نمیخورد غم ما؟!
خاقانی.
هر آن کس که فرزند را غم نخورد
دگر کس غمش خورد و آواره کرد.
سعدی (بوستان).
خورد کاروانی غم بار خویش
نسوزد دلش بر خر پشت ریش.
سعدی (بوستان).
چه نیکوروی بدعهدی که شهری
غمت خوردند و کس را غم نخوردی.
سعدی (طیبات).
- امثال:
تا غم نخوری به غمگساری نرسی
غم آن درد که درمان نپذیرد چه خوری
غم آن کسی خوردن آیین بود
که او بر غمت نیز غمگین بود.
اسدی (از امثال و حکم دهخدا).
غم ارچه بی عدد باشد چو باران
توان خوردن به روی غمگساران.
امیرخسرو.
غم پیرزن خورد نی مرد شیرزن.
غم جان خور که آن نان خورده ست
تا لب گور کرده بر کرده ست.
سنایی.
غم چند خوری بکار ناآمده پیش ؟ نظیر: غم فردا نشاید خوردن امروز.
غم خود خور که غمخواری نداری.
غم خور و نان غم افزایان مخور
زآنکه عاقل غم خورد کودک شکر.
مولوی.
غم دنیای دنی چند خوری باده بخور
که ز غم خوردن تو رزق نگردد کم و بیش.
سعدی.
غم فردا نشاید خوردن امروز.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
در تداول، چیز مدوری بر زمینی یا سطحی غلطیدن. غلطیدن مدحرجی بر سطحی. حرکت کردن چیزی گرد بر روی زمین یا سطحی دیگر. (یادداشت مؤلف). رجوع به غل خوردن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ خوَرْ / خُرْ مَ دَ)
غلتیدن. غلطیدن. غلط خوردن. رجوع به غلتیدن شود
لغت نامه دهخدا
دل زده شدن بر اثر شکست. لیز خوردن لغزیدن: روی یخها سر خورد، فرود آمدن از جایی سراشیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلغل خوردن
تصویر غلغل خوردن
غلتیدن چیزی مدور و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلت خوردن
تصویر غلت خوردن
غلتیدن: پسرک تو خون خودش غلت میخورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلط خوردن
تصویر غلط خوردن
غلتیدن: پسرک تو خون خودش غلت میخورد. گمراه شدن اشتباه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غم خوردن
تصویر غم خوردن
غصه خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است غل خوردن غلت خوردن غلتیدن غلطیدن غلط خوردن: ... باد گیر آنرا (سماوررا) که قل خورده کنار پاشویه حوض رفته بود یافت و باو داد
فرهنگ لغت هوشیار
خوردن گل: چنانکه کسی را که گل خوردن خوش آید و چیز ترش و تلخ خوش آید چیز شیرین ناخوش آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم خوردن
تصویر دم خوردن
فریفته شدن و فریب خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
کسب کردن بو کردن، یا بو خوردن زخم. رسیدن بوی ناموافق بزخم و بدتر شدن آن: (دیروز پیاز سرخ میکردند زخم بچه بو خورده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در خوردن
تصویر در خوردن
شایسته بودن لایق بودن
فرهنگ لغت هوشیار
آب نوشیدن آشامیدن آب. یا در یک آب خوردن، در یک لحظه در مدتی بسیار کوتاه. یا مثلظب خوردن، بسیار سهل خیلی آسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر خوردن
تصویر پر خوردن
بسیار خوردن بیش از اندازه خوردن مقابل کم خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا خوردن
تصویر پا خوردن
فریب خوردن او، گول خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلک خوردن
تصویر بلک خوردن
شنا کردن، غوطه خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قل خوردن
تصویر قل خوردن
((قِ خُ دَ))
غلتیدن، روی زمین چرخ خوردن، راه رفتن، حرکت کردن (به طعنه در مورد شخص چاق)
فرهنگ فارسی معین